نوشته ی محمد اسماعیل یون 

برگردان از پشتو به دری: مصطفی عمرزی 

یادآوری: 

اين مقاله پس از سرنگوني طالبان و با نام مستعار در شماره ي 1- 1381 شمسی مجله ي «هيله» به نشر رسيده است. 

*** 

د تومتونو يار دې زه يم 

يار بهتان هايت منم 

د پتاسو دستمال دې برکلي تـه ځينه 

بسته ی شيرينى ها را به روستاى بالا ببر! 

 به همه گان آشكار است كه پشتون ها اكثريت سرنوشت ساز افغانستان استند. آنان در تحولات سياسي و اجتماعي كشور، نقش تعيين كننده دارند، ولي بعضی تعابير و نظرات در مورد آنان، دقيق نیستند. اين نظرات و تعابیر يا بر اثر ناآگاهي ارائه مي شوند يا هم به   گونه ي عمدی.  

در مورد پشتون ها، نظرات و تعابيری تبليغ مي شوند كه واقعيت ندارند. زمامداري دو صد و پنجاه ساله ی پشتون ها در افغانستان كه هر کسی، زورسالاری یا رهبر يك جریان سياسي به نام نماينده ي تبار پشتون معرفی شده اند، از موضوعاتی  اند كه اگر  عمیقاً به آن ها نگریسته شود، همسو با واقعيت ها نمی باشند. به گونه ي مثال، اگر حاکمیت دو صد و پنجاه سال بر افغانستان را فقط به پشتون ها منسوب كنيم،‌ آن نيرو ها و مردمانی چه بودند كه در دفتر و دربار، نه فقط پشتون ها را، بل زبان و حال زمامداران را بسته و منقلب مي كردند. به این معنی که در دو صد و پنجاه سال، پشتون ها به تمامي حاكم نبودند؛ حتي از رهگذر فرهنگ و زبان، تحت ستم قرار داشتند؛ اما حالا از سوي شماري، تمام آن ادوار به نام زمامداري پشتون ها به حساب مي روند. 

از سه يا چهار دهه بدين سو در بازي هاي سياسي كشور، هر شخص و هر گروهي كه به سرير قدرت نشسته، هيچگاه پشتو و پشتون ها را ياد نكرده است. كساني حتی اين موضوعات را خلاف اصول مبارزات طبقاتي خويش دانسته و اشخاصی هم شرك عقيده  پنداشته اند. 

 پشتون ها، هرازگاهي كه از سرير قدرت سرنگون شده اند، نام پشتو نیز با آنان مکتوم شده است. اعمال زشت دیگران هم به تمام قوم پشتون، منسوب شده اند. پشتون هاي خلقي، اخواني و طالباني نشسته بر سرير قدرت، فقط خلقي، اخواني و طالباني بوده اند. هر كدام، راه خويش را در پیش گرفتند. پشتو و پشتون ها در دایره ی فکری و ايديالوژي آنان گنجايش نداشتند؛ اما وقتی سرنگون شدند، تقاص كردار آنان از پشتون ها گرفته شده است. همتباران، كفاره ی اعمال آنان را پرداخته اند. خوب است چند نمونه ارائه كنيم: 

1 – مرحله ي پشتون هاي خلقي: 

در مرحله ي خلقي، شعار و بازار مبارزه ي طبقاتي بسيار گرم بود. آنان اتحاد كارگران جهان را مي خواستند، نه رفاه و اتحاد پشتون ها را. در اين مرحله بعضی از پشتون هاي مليگرا براي مشوره و ارائه ي اصلاحات نزد آنان آمدند، ولي تمام آنان را به جرم افغان ملتی ها زنداني و محكوم به جزا کردند. به اساس فهرستي كه خلقيان از كشتار افغانان انتشار داده اند، پشتون ها، اكثريت آشكار اين كشته شده گان را تشکیل می دهند؛‌ زيرا در مناطق پشتون نشين، تحريك و جنبش دسته هاي اخواني بسيار زياد بودند.  

وقتی روسان بر افغانستان هجوم بردند و حفيظ الله امين را به قتل رساندند و به جايش، غلام حرفه یي خويش، ببرك كارمل، را بر تخت نشاندند، نخستين سخنراني كارمل اين بود كه «رژيم خون آشام و فاشيستي حفيظ الله  امين براي ابد از بين رفت!» اثبات فاشيسم امين اين بود كه هنگام زمامداري خلقيان، شمار زياد پشتون ها كشته شده بودند. 

حكومت كارمل تحت حمايت شوروي، در تمام ادارات دولتي، روی پروژه ي كاهش پشتون ها آغاز كرد. آنان اكثر پشتون ها را به اتهام عضو باند امين و فاشيست، از كار بركنار کرده و يا هم بر اساس رتبه، مادون می کردند.  

به اساس ارقامی، در پايان دوره ي كارمل- ‌بدون از اردو- شمار تمام پشتون ها در ادارات دولتي، به سيزده در صد رسيده بود. در همين دوران هركسي در هركجايی كه بالای نيروي هاي روسي آتش مي كرد، دسته ي پرچم، به ويژه مترجمان آنان، به روسان مي گفتند كه تمام آنان پشتون استند. بنابراین عزم آنان براي آتش افگني در مناطق پشتون ها جزم مي شد. روسان نيز علاقه مند بودند. 

 عوامل داخلي و خارجي باعث شدند پشتون هاي زيادي به نام طرفداران امين، مجاهدین و به ويژه تنظیم حكمت يار، از ميان برده شوند. اين مدت، هفت سال و نيم ادامه داشت.  بالاخره حرف به زمامداري داكتر نجيب الله می رسد. با آمدن او، تصور مي شد كه فشار ها و ظلم هاي گذشته بر پشتون ها كاهش می يابند. فشار ها در بعضی بخش ها، كاهش یافتند، ولي در بخش هاي ديگر- به تناسب گذشته- بيشتر می شوند. دلیل اش این بود كه استراتيژي روسان تغيير نيافت.  

داكتر نجيب الله، به اندازه ای از احتياط مضر كار می گرفت كه نود و پنج درصد به دري صحبت مي كرد. او امتيازات بيش از حدی به اقليت ها داده بود. وی تناسب ملي كشور را نابسامان كرد، ولي مخالفان باز هم او را نبخشيدند. حکومت او را به اساس پيمان جبل السراج، سرنگون كردند. در پایان، جنرال دوستم گفت: «نجيب، يك فاشيست بود!» 

2 – مرحله ي اخواني: 

دسته هاي اخواني پشتون ها به ويژه حزب اسلامي، از آغاز مبارزه ي خويش با قوميت دشمني داشتند. آنان به ويژه در ساليان جهاد و در هنگام قدرت، بسياري از پشتون هاي اهل كار را از تيغ کشیدند. در دايره ي فکری آنان، قومیت، گنجايشی نداشت. 

وقتی گروه هاي اخواني پشتون به ويژه حزب اسلامي ناتوان شدند و از صحنه ي قدرت بيرون می مانند، مخالفان آنان (جمعيت و شوراي نظار)، پشتون هاي زيادي را به اتهام انتساب به آنان از ميان بردند. هركسي كه ناخوش آيند شان بود، برايش مي گفتند: «تو، گلبديني استي!»‌ 

نزد جمعيت و شوراي نظار، اصل تفاوت مجاهد و ملحد مطرح نبود. به اصطلاح حرف روی محور مجاهد و ملحد نمي چرخيد. همه، راه  قومي را پيش گرفته و دور شعار قوم و زبان، گردآمده بودند. 

زماني چنان آمد كه رباني و  مسعود،‌ سر از گريبان روس (كولاب) در آوردند. وقتی تحريك اسلامي طالبان، جنگ بر ضد جمعيت رباني و شوراي نظار را آغاز كردند، جمعيتي ها و حاميان بيروني آنان تبليغ و كوشش كردند تا به اين جنگ، رنگ قومي دهند. 

در واقع طالبان به اساس ولوله ي مذهبي خیزش کرده بودند. سر آنان روی موضوعات ملي و قومي، باز نمي شد.  

استاد رباني در آغاز براي از ميان بردن تنظیم حكمت يار، پول هاي بي دريغي براي طالبان به كندهار فرستاد. 

وقتی طالبان به ميدان شهر آمدند، مسعود نزد شان رفت و تفنگچه ي خويش را روي ميز  گذاشت و گفت: «صآحب! من، سرباز تان استم. اول غم حكمت يار را بخوريد!»، اما وقتی با طالبان روياروي شدند، به تبليغات جنگ پشتو و پارسي افزودند.  

طالبان همانند حزب اسلامي، يك حركت تمام عیار مذهبي استند. آنان قوميت و ملت پروري را شرك مي دانند. اميرالمومين طالبان، ملا محمد عمر مجاهد، براي دوستان اش به گونه ي خصوصي گفته بود: «تني چند از كساني را كه بسيار از پشتو، پشتون ها و ملت فرياد مي کنند، بر دار كنيد تا درس عبرتی براي ديگران شوند.» 

بي تفاوتي طالبان با پشتون ها، رفتار زشت و نبود شعور ملي آنان، از اين نيز آشكار مي شود كه داكتر نجيب الله را در آغاز حكومت خود و فرمانده عبدالحق را در پايان حاكميت خويش، بدون درنگ كشتند.  

اين كه در اعدام داكتر نجيب الله و فرمانده عبدالحق، چه زیان هایی متوجه پشتون ها مي شدند، حرف ديگر است، ولي اعدام آنان، اثبات نبود شعور ملي طالبان می باشد. آنان برعكس، قوماندان تورن اسماعيل را زنده نگه داشتند. آنان با او همانند آن دوی دیگر،  رفتار نكردند. 

طالبان در پايان حاكميت خويش از اين نیز عاجز آمدند تا قدرت را به مردم واگذار کنند. وقتی نيروهاي شوراي نظار تحت چتر طیارات امريكايي، داخل كابل شدند، بار ديگر منش گذشته ي خويش را تبارز دادند. آنان از چور و چپاول تا انحصار قدرت دولتي، به تمام امور دست انداختند. آنان پشتون ها را به نام طالب و القاعده از كار بركنار كرده و به جای شان یک جانبه،‌ مردمان يك ولسوالي و عناصر ضد پشتون را گماشتند. جمعیت و شورای نظار همانند انتخاب يارانه ی روسان، امريكاييان را نیز پذیرفتند.  

چنان چه در گذشته پرچميان به روسان گزارش مي دادند و مناطق پشتون نشين را به نام ساحات مجاهدنشين هدف می گرفتند، اعضای شوراي نظار نیز با چنين نقشی براي امريكاييان، ظاهر می شوند. آنان مناطق پشتون نشين را به نام مناطق طالب نشين براي نیرو های خارجی معرفي مي كنند. 

برای جمعیت و شورای نظار، تمام پشتون ها طالبان استند؛ اما سخنان خويش را فراموش كرده اند كه: «طالبان، تحریک خود جوش اند!» و يا : «صاحب! من سرباز تان استم. اول غم حكمت يار را بخوريد!»  

حالا جمعیت و شورای نظار، كفاره ي كردار طالبان را بر شانه هاي پشتون ها گذاشته اند. آنان و امريكاييان یا به ساختار های داخلي جامعه ي افغاني خوب نمي دانند و يا نمي خواهند بفهمند. 

 اگر وضعيت به همين گونه دوام يابد، پشتون ها مجبور خواهند شد براي رهايي و نجات  خويش، به هر وسیله ی ممكن دست اندازند که بعداً براي امريكاييان بسيار دشوار خواهد بود بر اوضاع حاكم شوند. به جای نبرد ضد طالباني، جنگ مردمی آغاز می شود. امريكاييان ناچار خواهند شد افغانستان را ترك كنند يا تا پايان به يك جنگ طولاني كه بیشتر از جنگ ويتنام، زيانبار خواهد بود، ادامه دهند. 

اگر امريكاييان بيرون بروند يا سياست های آنان نسبت به گذشته تغيير يابند، وضع شوراي نظار چه می شود؟ طبيعي است كه بدتر از هر چيزي. در نوبت قبل كه فقط يك قشر جامعه يا طالبان برخاسته بودند و تمام آنان را داخل سوراخ ها کردند، اما اگر تمام اقوام برخیزند، در كجا رهايي می یابند؟  

قبل از آن كه وضع تا آن مرز برسد و بار ديگر خون هاي زيادي جاري شوند، خوب است  امريكاييان در سياست های خويش در قبال پشتون ها، تغيير آورند. شوراي نظار نیز از تعصب و انحصار قدرت بگذرد. همه باید راه ميانه را در پیش گیرند تا صلح، ثبات و حكومت قوي مركزي به ميان آيد.