شکست بوزینه (لطیف پدرام) در انتخابات پارلمانی بدخشان، معانی و اثرات زیادی دارد. این نماینده ی بیگانه که بر اثر فتور حاکمیت های ملی، چهره ی نحس (عوالم) درونی اش را نیز آشکار کرد، نماینده ی حقیرترین ادعای قومی (اقلیت به معنی اکثریت)، داغ خورده از حال، داغان تر می شود. خر-آسانی بازی و فارسی بازی های آنان، نه تنها به معنی تحمیل اقلیت بر اکثریت اند، بل در همسویی با هژمونی فرهنگی ایرانی، رسوا می شوند. مصادره ی تاریخ، فرهنگ و ارزش های افغانستان به نام فارسی زبان، خراسانی و ایرانی، به جنب و جوش ده ها گروه قومی نیز انجامیده است که دیگر  دوست ندارند به نام فارسی زبان، سلب هویت شوند.  

اصرار مداوم روی کاربرد واژه گان خصومت (فارسی، خراسانی و امثالهم)، طیف هایی از آن گروه های قومی افغان را بیدار کرده است که هویت های شان به نام فارسی زبان برای یک اقلیت کوچک قومی، مصادره شده بودند.  

تامین حقوق قومی که بر اثر مشی ستوده ی پشتون ها برای پذیرش زبان ها و فرهنگ های متنوع مردم شمال افغانستان از ترکان تا اعراب و دیگران در قانون اساسی مسجل شده است، در عرصه ی سیاسی نیز اقلیت های به اصطلاح فارسی زبان را در جنب میلیون ها پشتون دری زبان که در محاسبه ی ستمی گری نیز به اصطلاح فارسی زبان می شوند، جذب محور هایی می کند که اگر مایل نشوند (اعاده ی هویت)، حقوق شان به نام یک اقلیت، ضایع می شوند.  

سیلی محکم مردم به روی پدرام، اما نمکدان شکن های ناقل را بیدار نمی کند. خواب توهم آنان تا زمانی که نیرو های خارجی در افغانستان حضور داشته باشند، «بیداری» نمی شود؛ هرچند اعتراف به حقایق، حتی از حلقوم پدرام بیرون شده است که در وب کم دعوت مردم به اغتشاش ضد پشتونی، بر اثر حضور نیرو های خارجی اصرار می کرد طرح خواسته های شان مقید به همین زمان است، اما آوردن قید این که پس از آن حتی جرات بیان آن را نخواهند داشت، معانی زیادی دارد.  

گروهک های ستیزه جو که حالا به معاونت همدیگر به شراکت تنظیمی و حزبی (اعضای جمعیت، شورای نظار و ستمی) می مانند، می دانند که اگر در حضور نیرو های خارجی به خواسته های نامشروع نرسند و آن ها را نهادینه نکنند، فردای پس از خروج، به معنی آغاز خروج آنان از این کشور نیز می شود.  

داعیه ی ستمی گری با صورت ابتذال، هرچند در «شورای تاجکان» به صورت وقیح و کریه نیز ظاهر شد، اما صدور پیام های آنان به نام «فارسی زبان»، نهایت عجز و بی       چاره گی را می رساند. 

در حالی که از رهگذر تاریخ تحمیل دو ارتجاع، بیشتر از همه جامعه ی شیعه و هزاره را کوبیده اند، اما حامیان ارتجاع در نوع عجز سیاسی، همواره از سوژه های فردی، حتی در حد استفاده از رویداد مرحوم عبدالخالق، التماس می خواهند که شراکت زبانی (به اصطلاح فارسی زبان)، کمیت ناچیز آنان را به آرای مخالفت انبوه برساند.  

تاریخ، انباشته از رویداد های خوش و ناخوش است. در سالیان اخیر، به ویژه احزاب اقلیت های مطرح، چون ترکان و هزاره گان در کنار جامعه ی غیر تنظیمی تاجکان، کوشیده اند در باب شراکت دولتی و ملی، به گذشته نظر نیافگنند. باوجود تناقض رفتار و کردار حزبیان هزاره، اوزبیکان و بخش بزرگی از تنظیمیان تاجک، کنار آمدن با محوریت اکثریت (پشتون ها) به لازمه ی بقای سیاسی مبدل شده است.  

افغانستان در دو جغرافیای دولتی و غیر دولتی، در داخل بر اثر فشار های مضاعف پشتون ها برای اعاده ی حقوق برحق و در بیرون، در محاصره ی مخالفان مسلح که در همه جا حضور دارند، جمع 50 در 50، برای کسانی که شعور سیاسی داشته باشند، معانی واضح یافته اند. در چنین شرایطی که اوضاع بر اثر طبیعت افغانستان بر وفق مراد اکثریت می چرخد، تنوع قومی- سیاسی در شعاع اکثریت تجلی می کند. بنابراین، دور شدن از مفاهیم فرهنگی (به اصطلاح فارسی زبان) برای حفظ منافع قومی، طی سالیان دیگر، از پیکره و حدود مردمانی می بُرد که به ویژه در سطح حزبی، تنظیمی و به اصطلاح فعال مدنی، مرغ مقلد ایران شده اند و حتی از کنش های موثر و ملی تاجکستانی ها که منافع ملی خویش را برتر از مفاهیم فرهنگی همسو با ایران می دانند، منزجر و در واقع به حاشیه پرتاب می شوند.  

سیلی محکم مردم بدخشان به روی پدرام، برای گروه فاسد او که همیشه در حضور خارجی خارج چشم می شوند، معنی تجرید از اکثریتی ست که به هر نام می خواهند از آن جدا شوند، اما این تجرید در سایه ی فارسی زبان، دیگر بزرگ نیست. 

شاهد بیداری قومی، به معنی استرداد حقوق در نخست از گریبان ستمی ها گرفته است. در حالی که جا افتاده گی سنگین هویت ملی (افغان) به معنی دست آویز نیل به مشارکت ملی، تمام اقوام کشور را به پذیرش و احترام آن واداشته است، کنار کشیدن از سیطره ی فرهنگی به اصطلاح فارسی زبان که بر اثر آن، یک اقلیت بزرگ نمایی شده بود، کابوسی ست که به حقیقت مبدل شده است. 

موضع گیری های سخیف در جامعه ای که درد اکثریت مردم، تعدی چهل ساله ی بیرونی و عوامل ناباب آن است، مشکل هیچ قومگرایی را درمان نمی کند. مردم ما درگیر مشکلات و معضلاتی که شمال و جنوب، شرق و غرب نمی شناسند، به چشم سر می بینند که فقر، بی خانمانی و هجرت آنان، یک نوع است. در چنین شرایطی، تحریف واقعیت ها، به زیان افرادی می انجامد که خیال کرده اند صدای نقاره ی آنان خوش است.  

در سالیان آتی، نقش متنوع قومی که از لفافه ی فرهنگی (به اصطلاح فارسی زبان) کاملاً بیرون می شود، ستر گذشته را به معنی عقب مانده گی زیانبار برای مردمانی به ارث می گذارد که روزتاروز جزیره می شوند.  

بلی، ما هم دری زبان یا به اصطلاح فارسی زبان استیم، اما به نام پشتون های دری زبان، اوزبیکان دری زبان، هزاره گان دری زبان، عرب های دری زبان و میلیون های دیگر که هویت مشخص و مسجل قومی دارند نیز شناخته می شویم. بنابراین، دریافت پیام عدو، هرچند به دری یا به اصطلاح فارسی باشد، سخن غیره و بیگانه است.  

دیری ست که ستر مصنوعی فارسی زبان را برداشته اند. این تابوی شکسته، فقط وسیله ای ست که در جغرافیای رسمیات افغانستان به نام دری شناخته می شود؛ مستعمل است و کار افاده را انجام می دهد. ما می دانیم که پدرام، تاجک است، اما خود را نیز می شناسیم. من دری زبان (به اصطلاح فارسی زبان)، اما پشتون استم! 

شرح تصاویر: 

بیانیه ی پدرام به نام فارسی زبانان. 

 اجتماع ناقلین در لندن. در یکی از شعار ها، مزرورانه نوشته اند «زبان من، هویت من است!» به این اساس، به نام فارسی زبان یا تعبیر دیگری از تاجکی شدن، به استحاله ی عمدی ده ها هویت قومی افرادی نظر دارند که به زبان قومی شان، صحبت نمی کنند.  

توضیحات پروفیسور گارنیک آساطوریان که فارس و فارسی، تصنعی اند!  

پروفیسور گارنیک آساطوریان: فارسی، زبان مادری هیچ کسی نیست! 

https://www.facebook.com/1486602838243617/videos/306062560241640/