البته موضوع اصلی و محوری ما سوالی می باشد، که در عنوان مطرح شده است، و آن اینکه چرا اسپنتا و بیشتر از ۱۷۹ تن از یارانش، در شرایطی که افغانستان عزیز ما از نا امنی ها و از امراض مختلف اجتماعی فرهنگی و سیاسی، رنج میبرد، در پی منافع فارس قد بلندک دارند؟

آقایون رنگین دادفر سپنتا، واصف باختری، رهنورد زریاب، کاظم کاظمی، نجیب مایل هروی، عتیق رحیمی از افغانستان، آقایون محمود دولت‌آبادی، داریوش آشوری، بهاءالدین خرمشاهی، علی دهباشی، گلی امامی، امیرحسن چهلتن، حسن انوشه و محسن مخملباف از ایران و آقایون شهزاده سمرقندی و صفر عبدالله از تاجیکستان از جمله ۱۸۱ نفری اند، که امروز یا آگاهانه و یا هم نا آگانه در خدمت سیاست آسیمیلاسیون فارس در کشور ایران و در منطقه عرض اندام نموده اند!

سیاست آسیمیلاسیون زبانی فارس در کشور ایران و در منطقه چیست؟

سیاست آسیمیلاسیون زبانی فارس در کشور ایران و در منطقه به معنی سیاستیست که همگون‌ سازی زبانی و یا به عبارت دیگر فارس زبان سازی مطلق کشور ایران و منطقه را به حیث بخشی از همانند سازی فرهنگی فارس یا آسیمیلاسیون فرهنگی فارس (به فرانسوی: Assimilation culturelle) در بر دارد.

یعنی: سیاست زبانی فارس در راه گسترش و توسعه اش می خواهد نه تنها بسته کشور ایران را بلکه در کنار کشور ایران کشور های افغانستان و تاجکستان را نیز متشابه به فارس زبانان بسازد. فارس سازی و یا آسیمیلاسیون فرهنگی فارس از دیدگاه علوم انسانی یک پروسه‌ای است که موجب مستحیل شدن افراد یا گروه‌هایی از میراث قومی متفاوت در فرهنگ حاکم جامعه می‌شود. همگون سازی کشور های ایران، افغانستان و تاجکستان در زیر پرچم فارس، یک نوع تغییر هدفدار می باشد، که بر اساس جایگزینی کامل فرهنگ فارس آنرا اجباری در داخل کشور ایران رایج ساخته اند و فعلاً یک تعدادی ماموریت گرفته اند تا این سیاست زبانی-فرهنگی فارس را در کشور افغانستان، در کشور تاجکستان و حتی در بخشی از کشور ازبکستان توسعه بدهند!

به عبارت ساده تر:آسیمیلاسیون فارس در کشور ایران تحمیل زبان و فرهنگ فارس به غیر فارس زبانان میباشد و در منطقه بلخصوص در کشور افغانستان و در کشور های تاجکستان و نیز در بخشی از کشور ازبکستان تحمیل زبان و فرهنگ فارس، یک نوع تهاجم زبانی- فرهنگی را در بر دارد، که از مجرای رابطه زبان با سیاست و مساله‌ی تحمیل زبان فارس به زبان‌های غیرفارس پیاده می شود.

سیاست‌گذاران فرهنگی فارس در کشور ایران و همچنان دنباله روان و مزدوران آنها در افغانستان ما، آگاهانه از به‌کار بردن اصطلاح «سیاست زبانی» خود داری می‌کنند، تا آنکه توانسته باشند سیاست های غیر عادلانه ای زبانی خویش را پرده پوشی نمایند!

سیاست‌گذاران فرهنگی فارس در کشور ایران و همچنان دنباله روان و مزدوران آنها در افغانستان عزیز ما می‌ ترسند که ستم فرهنگی شان عیان گردد و انحصار زبانی از دستشان خارج شود. مثلاً در حال حاضر سیاست رسمی رژیم آخوندی ایران با تمام دستگاه مرکزی آن این است که هویت ایرانی را با «زبان فارسی و مذهب شیعه» تعریف و تثبیت کند و این یعنی نفی زبانها و ادیان دیگر و در نتیجه نفی حقوق اولیه انسانی و حقوق شهروندی اتباع کشور ایران!

آیا مثلاً آقایون رنگین دادفر سپنتا، واصف باختری، رهنورد زریاب، کاظم کاظمی، نجیب مایل هروی، عتیق رحیمی و متباقی همقطاران و همراهان آنها از افغانستان ما نمی دانند، که، مثلاً در حال حاضر سیاست رسمی رژیم آخوندی ایران با تمام دستگاه مرکزی آن این است که هویت ایرانی را با «زبان فارسی و مذهب شیعه» تعریف و تثبیت کند و این یعنی نفی زبانها و ادیان دیگر و در نتیجه نفی حقوق اولیه انسانی و حقوق شهروندی اتباع کشور ایران؟

زبان و سیاست بصورت جدانشدنی بهم پیوند خورده‌اند. نفی یا عدم درک این رابطه ناگسستنی توسط حکومت و بخش بزرگی از روشنفکران ایرانی ، یکی از عوامل تشدید بحران فرهنگی – سیاسی در کشور و فاصله گیری فزاینده غیر فارس‌ها از فارسی زبان‌هاست. در یک جامعه چند فرهنگی نظیر ایران، و یا هم در جامعه ای افغانستان عزیز ما که قانون اساسی ما به صراحت زبان های پشتو و دری را به حیث زبان های رسمی کشور تعین نموده است تلاش برای جدا نشان دادن زبان از سیاست ، اگر از روی نا آگاهی نباشد، به‌ منظور سرپوش گذاشتن بر ستم فرهنگی رژیم ایران و مزدوران آن رژیم در داخل افغانستان ما می باشد!

در ظاهر امر به‌غیر از پان ابرانیست‌های افراطی، و فارسیست های که از فاشیزم زبانی فارس پیروی می کنند هیچکس نه در اوپوزیسیون و نه در حکومت افغانستان مخالف آن نیست که مردم شریف افغانستان مثلاً بزبان مادری خود تحصیل بکنند ولی پان ابرانیست‌های افراطی، و فارسیست های که از فاشیزم زبانی فارس پیروی می کنند حاضر نیستند در عمل لااقل مواد قانون اساسی فعلی افغانستان را قبول نمایند و آنرا دقیقاً به اجرا بگذارند!

آیا مثلاً آقایون رنگین دادفر سپنتا، واصف باختری، رهنورد زریاب، کاظم کاظمی، نجیب مایل هروی، عتیق رحیمی و متباقی همقطاران و همراهان آنها قانون اساسی افغانستان را نمی دانند؟

اگر مثلاً آقایون عتیق رحیمی، نجیب مایل هروی، کاظم کاظمی، رهنورد زریاب و واصف باختری از قانون اساسی افغانستان به درستی آگاه نباشند، پس چرا آقای رنگین دادفر سپنتا که دوره ای وزارتش را نیز در مملکت پشت سر گذشتانده است، به قانون اساسی افغانستان چنین بی اعتنایی از خود نشان می دهد؟

آیا این نوع قانون شکنی ها با عث هرج و مرج بیشتر در داخل افغانستان نمی شود؟
واضعیست که میشود!

زبان های مردم شریف افغانستان هویت فردی مردم افغانستان و هویت جامعه‌ای افغانی ما است که افغانها در آن کار و زندگی می‌کنند، پس چرا ما باید اجازه بدهیم که فارس با تهاجم زبانی فرهنگی اش هویت مثلاً اقوام ازبکی زبان، پشتو زبان، دری زبان، و یا هم هویت دیگر اقوام شریف افغانستان را جریحه‌ دار سازد، وقتی فارس با تهاجم زبانی فرهنگی اش زبانی را در افغانستان از بین ببرد، تاریخ ، فرهنگ و جامعه‌ای که حول آن زبان بوجود آمده بود، نیز، از بین می‌رود و بدین‌سان با از بین رفتن یک زبان در افغانستان، نه تنها بخشی از میراث فرهنگی افغانستان، بلکه بخشی از میراث فرهنگی تمام بشریت از بین می‌رود.

سیاست زبانی فارس که در داخل کشور ایران مثلاً زبان ترکتباران کشور ایران را به سمت ضعف و نا بودی رانده است، آیا همین سیاست زبانی فارس در داخل افغانستان در قدم اول چنین کاری را با زبان های ازبکی و یا دری ما نخواهد انجام داد؟
آیا در قدم دوم همین سیاست زبانی فارس در داخل افغانستان مثلاً در پشت تضعیف و کناره راندن زبان پشتوی افغانستان اقدامات جدی تری را به راه نخواهد انداخت؟

از آن جایی که رژیم آخوندی ایران به این موضوع پی برده است،که، زبان کاراترین سلاح تسلط بر یک جامعه نیز می‌باشد از شانزده سال بدین طرف در داخل افغانستان، در داخل میدیای افغانستان سرمایه گذاری های هنگفتی را راه اندازی نموده است و میخواهد از طُرُق همکاری های متنوع با مزدوران آن رژیم در داخل افغانستان سیات زبانی اش را در داخل افغانستان نیز راه اندازی نماید، چنانچه، یکی از سیاست‌های مشخص رژیم آخوندی ایران از روز به قدرت رسیدن آن ، مبارزه با «تهاجم فرهنگی» غرب بوده است ولی خود جمهوری اسلامی در عمل با تبعیض و سرکوب نسبت به فرهنگ‌های غیرفارس در ایران، آشکارترین نوع تهاجم فرهنگی را درداخل کشور پیش برده است.

بدون شک که در حال حاضر در افغانستان به علت جنگ ها و نا امنی ها ، که رژیم ایران هم در حمایت این چنگه ها و نا امنی ها دخیل می باشد، و در تاجیکستان به خاطر کمی جمعیت، تولیدات فرهنگی چندان جدی وجود ندارد، اما این به این معنی نیست که مزدوران رژیم ایران به آن فکری بیافتند که میتوانند، از چنین وضعیتی افغانستان سو استفاده نموده و کشور افغانستان را و یا هم کشور تاجکستان را در زیر نفوذ بیرق فارسیزم رژیم آخوندی ایران غرق نمایند!

سرکوبی زبان‌های غیر فارسی به وضعیت بغرنج کنونی افغانستان، کمی جمعیت تاجکستان و به قدرت رسیدن رژیم آخوندی ایران خلاصه نمی گردد، چونکه سرکوبی زبان‌های غیر فارسی با به قدرت رسیدن رضاشاه شروع شده است ولی زمینه‌های آن از دوره مشروطه فراهم شده بود ، قبل از جنگ اول جهانی ، ایران توسط سه امپراطوری محاصره شده بود و یکی از دلایلی که ایران مستعمره کامل نشده و ایرانیان زبان مستعمراتی نیاموخته‌اند ، رقابت قدرتهای بزرگ با همدیگر بر سر تصاحب کامل ایران بوده است. امپراطوری روس در شمال ، امپراطوری عثمانی در غرب و امپراطوری انگلیس در جنوب و شرق قرار گرفته بودند و دولت ایران برای مصلحت سیاسی زبان فرانسه را به عنوان زبان آموزش عالی انتخاب کرده بود و معلمان فرانسوی در دارالفنون تدریس می‌کردند. آموزش این زبان در مکاتب و مدارس عالی ایران تا بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ در آنکشور نبز ادامه داشت چون اگر زبان یکی از قدرتهای همسایه در برنامه آموزشی گذاشته می‌شد همسایه دیگر سهم خود را طلب می‌کرد ، چنانکه روسها و انگلیس‌ها با قرارداد وثوق الدوله در سال ۱۳۰۷ ایران را بین خود تقسیم کرده بودند.

اما اینکه، چرا زبان فارس ها بعد از مشروطیت زبان رسمی شده و رو در روی سایر زبان‌های رایج در ایران قرار می‌گیرد و بنام زبان مشترک به زبان جانشین تبدیل می‌شود، یک امر سیاسی بوده است!

آشکار است که این امر یک تصمیم سیاسی بوده و مطلقا به قوی و ضعیف بودن زبان ربطی نداشته است کما اینکه در آنزمان زبان ترکی در امپراطوری عثمانی کاملا تکامل یافته و زبان اداری، علمی و فلسفی بود و تمام روشنفکران عصر مشروطیت به زبان ترکی مسلط بودند و شدیدا تحت تاثیر جنبش مدرنیته در عثمانی قرار داشتند ولی زبان فارس ها مثلاً در دوره سعدی و حافظ به مقایسه آثار علمی و فلسفی ترکتباران آنکشور قوت چندانی را دارا نبوده است.

زبان فرانسوی با اینکه در دوره ناپلئون زبان دربارهای اروپا و روسیه شد ولی شیوه آموزش این زبان هم در خود فرانسه و هم در مستعمرات و هم در کشورهائی مانند ایران که فرانسه زبان دوم آموزشی بود ، فاقد انعطاف بوده است وهر جا نفوذ پیدا کرده ، با شعار روشنگری ، زمینه از بین بردن زبان‌های بومی آنجا را فراهم کرده است و همین انحصار طلبی باعث عقب افتادگی تاریخی آن نسبت به زبان انگلیسی شده است. زبان انگلیسی از زمان آدام اسمیت و ریکاردو زبان تجارت و بازار آزاد بوده و تا آنجاکه منافع تجاری ایجاب می‌کرده نسبت به زبانهای دیگرموضع خنثی داشته است و البته خود این امرهم به سنت پلورالیسم آنگلوساکسون‌ها بر می‌گردد در عوض ژاکوبنیسم فرانسوی در زبان تبلور یافته و قالبی برای دولت تمرکزگرا شده است و نتیجه ای بعضی برداشت ها این است که همراهی روشنفکران عصر مشروطه ای ایران با برنامه‌های دیکتاتوری رضا شاه در رسمی کردن زبان فارس ها و ممنوع نمودن زبان‌های غیرفارس ها به لحاظ تئوریک، تحت تاثیر شیوه آموزشی زبان فرانسه بوده است. با این تفاوت که اگر زبان فرانسه زبان علمی و بین‌المللی بود در عوض زبان فارس ها در یک محدوده معینی بوده است و آموزش اجباری آن نمی‌توانست برای مردم منافع علمی و اقتصادی داشته باشد. بی جهت نیست که بعضی از جامعه شناسان زبان فارس ها را یکی از موانع مدرنیته در کشور ایران می‌دانند زیرا ساختار این زبان اجازه نمی‌دهد که به زبان علمی و فلسفی ارتقاء یابد.؟

بدون شک زمانی که بعضی ها زبان فارس ها را یکی از موانع مدرنیته در ایران می‌دانند زیرا ساختار این زبان اجازه نمی‌دهد که به زبان علمی و فلسفی ارتقاء یابد، ما افغانها چنین مطلق گویی را به دیده ای نسبی می نگریم زیرا نظر به برداشت افغانی ما
اصولا همچو موضوعاتی بصورت نسبی می نگریم.

البته موضوع اصلی و محوری ما سوالی می باشد، که در عنوان مطرح شده است، و آن اینکه چرا اسپنتا و بیشتر از ۱۷۹ تن از یارانش، در شرایطی که افغانستان عزیز ما از نا امنی ها و از امراض مختلف اجتماعی فرهنگی و سیاسی، رنج میبرد، در پی منافع فارس قد بلندک دارند؟

ادامه دارد

---------------------------------------------------------------
به امید اصلاحات وسیع اجتماعی در افغانستان عزیز
به پیش به سوی مبارزه با فساد اداری و آوردن صلح بین الافغانی!
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و هر چه دقیقتر در راۀ مبارزه با فساد اداری!
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و دقیقتر با ایران محوری ها و پاکستان محوری های مخرب در افغانستان عزیز!
به امید دقت به کوچکترین واحد های کاری در هر ساحۀ کاری ما!
به امید اتحاد و وحدت هر چه بیشتر اقوام شریف افغانستان!
به امید صلح، ثبات، عدالت اجتماعی، قانونیت، ترقی و رفاه برای مردم رنجدیدۀ ما